سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا خانه‏اى است که از آن بگذرند ، نه جایى که در آن به سر برند ، و مردم در آن دو گونه‏اند : یکى آن که خود را فروخت و خویش را به تباهى انداخت ، و دیگرى که خود را خرید و آزاد ساخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 
قرآن ، نماز
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :23
کل بازدید :149572
تعداد کل یاداشته ها : 164
103/2/13
10:10 ع

یک جفت سیمرغ سیمین / بر بال شاهین نشسته

بس با وقار است و سنگین / زیبنده ، زیبا ، خجسته

*

گردیده سنگین دوبال اش / اما در این حال و احوال

کس را نبینی چنان او  / در شوق اوج و سبک بال

*

زین پس چو پر می گشاید / در پهنه ی آسمان هاست

شاهین بود سینه و سر / اما پرش بال عنقاست

*

آری بود خوی شاهین / تا اوج ، پرواز کردن

زیبا تر از آن چه باشد؟ / در اوج ، آغاز کردن

*

بشکوه تر آن که امروز / با فجر فرخنده ی ما

فخر امیری نشیند / بر دوش رزمنده ی ما

 

***

همین دیروز بود انگار ستوان

که می دیدم تو را زانو به زانو

چنان محو رخ خورشید بودی

که گویا ذره ای بودی تو از او

***

نه من ، هر کس نگاهش را بدوزد

نپندارد زمان بگذشته از بیست

بود این طبعِ با خورشید بودن

شعاعش بس که جان بخش و الهیست

***

کنون با آن نشاط و شور دیروز

بود بر شانه ات نقش امیری

الهی تا رسد آن شمس اعظم

بمانیم و نبینی رنگ پیری

*


  
  

 

 نمی رود ز خاطرم  خاطره های دوستان

در آن مواضع گِلین  کنار یار دیده بان

 

وظیفه های توپچی  ز شوق وشور توپ توپ

پایوران موشکی  شکسته پشت دشمنان

 

یار پدافندی من  یاور و  همراه خداست

مطیع محض رهبری  ولیّ امر عارفان

 

ارتش ما ولایتی ، سپاه ما ولایتی

وحدت ما حکایتی در مَثَل جهانیان

 

بود پدافند برین قرارگاه عابدین

کلاس عزم و رزم و دین  مهد بصیرت وتوان

 

اورلی و اسکا   و دگر  بیست و سه میل تیز پا

نشانه می رود سوی  نقشه شوم ناکسان

 

شهاب ثاقبی چو هاگ  رعد خروشان پداه

کشد ز اوج بر حضیض  سراب شوکت ددان

 

هر متجاوزی اگر خیال میهنم کند

چنان پشیمان کندش که عبرتی به دیگران

 

ز استلا   و مثل آن  دگر مگو،  که روی دوش

به کوری چشم عدو  گرفته  هر پیر و جوان

 

ز  یاد من نمی روند  بچه های را پی یر

میان دشت و دره های کشورم به هر کران

 

به قله ها چو بنگری کنار برف ماندگار

چراغ سایت، گرمی و نور و صفا دهد به جان

 

آنتن رادار  بود  هماره در ذکر خفی

راز فرشته ای است در  گوش دگر فرشتگان

 

به حلقه های موج او   اسیر ،هر چه ناشناس

زیر نگاه نافـذش  توان شکافت آسمان

 

سخن ز راز شد سری  نیز  به فاشا بزنیم

ای دی  او  سی ، حفاظت و ریز و درشت ویژگان

 

سام کجا و اس دویست، پرنده های هست و نیست

عزت و اقتدار ودین حصن حصین ما  بدان

 

نگویم از نو آوری  های دفاعیِ دگر

تا نبرد منافقی  پی به نشانه ای از آن

 

ولی لبم به نیمه شب از آنچه در سینه بود

به نغمه ی دعا کند راز درون خود عیان

 

خدا، کند حفاظت از هر که پدافندی ماست

ستاد   و آماد و پش و کنت و دگر معاونان

 

گروهبان گرفته تا  امیر فرماندهی اش

«همیشه بیدار» یلان ، تمامی دلاوران

 

لباس معرفت به تن ، امام روحانی ما

اسوه اخلاص و عمل بر این همه مجاهدان

 

یادکنم از شهدا  پیشرو ان جان فدا

که می دمند روح تا زه ای  به پیکر زمان

 

نیست بجز نشاط و ایمان هدف عقیدتی

 

در این میان «پیام»  هم  کوچک جمع خادمان


  
  

سر شوریده را افتاده از نو شور و غوغایی

دل دیوانه دارد باز بیش از پیش شیدایی


بسی با خویش گفتم پیری و  بگذشت سرمستی

ولی غافل که می گویند: «در پیری است رسوایی»


به زیر سایه ی سروی نشستم تا بیاسایم

ندانستم خرامان است و مزد ماست تنهایی


گشودم لب که با اوشکوه ی دل بازگویم لیک

چو رو  بنمود ماندم از سخن محو تماشایی


تو را توصیف نتوان کرد ای زیبای بی همتا

که درخور نیست قطر قطره ای را عمق دریایی

*


  
  

دلبر از ما همه تسلیم و رضا می طلبد

دل بر این بیع ، ثمن آب بقا می طلبد

 

بهر دیدار جمالش سر و جان باخته ایم

بیش ازین نرگس جادوش بها می طلبد

 

می نهد داغ محک بر زر سرخ دل ما

چونکه خالص ز ریا دید صفا می طلبد

 

پیر وارسته ی ما آنکه مسیح از دو لبش

دم جان بخش و ره و رسم شفا می طلبد-

 

سرّ  نا گفتنی عشق به اجمال بگفت :

که نیاز دل سوزان به خفا می طلبد

 

جای هر بی سر و پا نیست به خلوتگه راز

پایداری به سر عهد و  وفا می طلبد

 

پای در بند وصالش بنهادیم ولی

باز فتوای شکیب از لب ما می طلبد

 

از می سرخ بشوییم رخ و شعله زنیم

جسم و جان را ، که بقا ره ز فنا می طلبد


  
  

عاقبت یکروز خواهم دید آن سیمای تو

تا کنم جان را فدای قامت رعنای تو

 

روزی آخر می زنم پا بر سر دنیا و دین

تا بیندازم نظر بر چهره ی زیبای تو

 

چشم بگشایم پگاهان تا مگر بینم تو را

دیده بر هم می نهم شب هم پی رویای تو

 

گر روم در خاک هم شادم که در راه وصال

ذره ی خاکی شوم در جای خاک پای تو

 

همگنان پیوسته با من لطف و احسان می کنند

تا مبادا بشکند قلبی که باشد جای تو

 

هوشیاران را بگو تا ناز بر ما کم کنند

هست هشیار آنکه شد مست از می مینای تو

 

دلبرا لبریز کن پیمانه ام آن سان که گشت

پور عمران را سبو در سینه ی سینای تو

 

«طاهر» شوریده را این بس در فصل حیات

« عاقبت یکروز خواهم دید آن سیمای تو »

*


  
  

شکوفه های فضیلت ، حدیث آل محمد

بحار جاری حکمت ، حدیث آل محمد

***

چراغ معرفت است و نوای دلکش امید

سرود عرشی فطرت ، حدیث آل محمد

***

حیاتبخش ترین رهنمود همره قرآن

نشان پاکی و عزت ، حدیث آل محمد

***


  
  

من نمی گویم فدایت هستی ام

چون تویی خود هستی و سرمستی ام

جان اگر خواهم کنم قربان تو

خود نمی هست از یم احسان تو

پای عشقت هر چه خواهی «گو : بریز»

آنچه دارم از تو دارم ای عزیز


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ امید به آینده 2 ولی می رسد بانگ تکبیر ما از ایران به اقصا نقاط جهان بت سلطه جویان دیرینـه را ز هم بشکند ، شوکت شیعیان پیام حقیقت ز قـرآن ما در عالم جهانگیر و پویا شود درفش ولایت به بام زمین به اذن خداوند ، برپا شود ** من آن روز شاید نباشم ولی خوشم چون وطن قدرت برتراست چهل سال دوم، جوانان من! گوارای تان باد ، بس خوشتر است
+ امید به آینده ولیّ فقیه این علیّ زمان امام من و سَروَر عارفان چنین گفت با آن بیان رسـا بشارت به ما داد و آیندگان چهـل ساله ی دوّم انقلاب بسی بهتر است از چهل سال پیش نمانَد ازین دشمنان بر زمین یکی هم ، پی نفی و اثبات خویش ولی می رسد بانگ تکبیـر ما از ایران به اقصا نقاط جهان بت سلطه جویان دیرینـه را ز هم بشکند ، شوکت شیعیان