صحرا چه خوش است و روی گل ها دیدن
گل گفتن و گل شنیدن و گل چیدن
آغوش کشیدن همه ی خرمن گل
همراه نسیم غنچه را بوسیدن
*
سینه ات هم سینه با مهتاب باد
چشم هایت مهر عالمتاب باد
قلب پاک ات خانه ی مهر و وفا
غم ز گلبرگ رخ ات نایاب باد
*
*
نگهت مهرفام می ماند
لب لعلت به جام می ماند
گرچه یک قرن با تو باشم باز
صحبتم ناتمام می ماند
*
قصه های من از زبان دل است
حرف من با تو داستان دل است
درد تنهایی و غم هجران
شعله ی آتش نهان دل است
*
جان من گرچه نیست قابل تو
دل من محرم است با دل تو
شود ار بی دلم ، دلت آزاد
بشکنم من دلم ، تو و دل تو
مهربان ! گاه می شوم دل تنگ
زین جهان تباه پر نیرنگ
تو در آن لحظه ها پناه منی
که دلم را جلا دهی از زنگ
*
عاجزم از بیان سرّ ضمیر
کان چه دارم به دست توست اسیر
هر شکایت که با تو می گفتم
از تو باید کجا برم تقریر؟ !
*
محرمم گر که بشکند دل من
راز دارم دگر ، که خواهد بود ؟
مرگ بهتر که دوری همراز
کاش مرگم رسد به زودی زود !
*
مرگ هر چند آرزوی من است
زین سبب جسم من نمی میرد
بیمناکم ز سوز آه دلم
نکند دامن تو را گیرد !
*
کاش روز نخست باران بود
تا که مهرت ز قلب من می شست
یا که پنهان ز چشم من پس ابر
مهر رویت دلی دگر می جست
*
ولی امروز در اسارت توست
دل زنجیری وفا کیش ام
بشکنی ذره ذره اش بکنی
بی تو هر گز نیاید او پیش ام
*
دوستت دارم از صمیم دلم
به خداوندی خدا سوگند
مهرت از سینه ام جدا نشود
تا به پیک اجل زنم لبخند
*
دوستت دارم آن قدر که تو را
هر چه مطلوب دل بود طلبم
گرکه هجران پسند چون تو مهی است
من دهان دوخته بریده لبم
*
هرچه معشوق خواهد از عاشق
محک سنجش محبت اوست
باشد ار یار عاشق صادق
نکند میل جز تمایل دوست
*
تو ز من سر بخواه و جان بطلب
محنت و رنج جاودان بطلب
داغ دوری مخواه بر جگرم
بجز آن هر چه می توان بطلب
*
تو که با من چنین کنی امروز
وای من گر که هست فردایی !
دولت عشق را بنازم من
که ندارد ز جور پروایی
*
ای همیشه بهار یادت باد
نروی کمتر از دمی از یاد
تو فرامُش کنی مرا ، دانم
سر نوشت است و هر چه بادا باد
*
گلگشت بی تو محبس سبزی است در فلک
باشد گواه مهر من از فلک تا ملک
مگذار بی نگاه تو جویم حیات را
«لو لم تزل هواک فؤادی فقد هلک»
*
ای گل قسم به گلبن خوش رنگ و بوی تو
یعنی صفا، خلوص و همه خلق و خوی تو
سوگند بر تمام دعاهای عاشقان
باشد بهار من گل لبخند روی تو
*
گر چه دستم تهی بود از مال
بهر تقدیم عیدی امسال
لیک دارم دلی شکسته به دست
همه دارایی ام فقط این است
گر قبولش کنی نثارت باد
شاد و پاینده روز گارت باد
ور نه ناقابل است جان که ایزد
کند عمرت فزون ز من گیرد
تو که خوشبخت و کامران باشی
چون گلی سبز و جاودان باشی
شکر می گویم و لبم به دعاست
که جوان روز دلبری زیباست
*
مرا خوش نیست بی جانان دگر روز
که هجرانش بود داغی جگر سوز
چه خوش بود ان که می تابید هر صبح
به قلبم همچو مهر عالم افروز
فراق ای کاش می کُشتم به یکبار
که خون می بارد از چشمم شب و روز
خداوندا جدایی را که آموخت؟
تو خود او را وفا داری بیاموز
بکن خاموش شمع شام هجران
چراغ صبح دلداری بیافروز
دم از هجران مزن طاهر که آهت
جهان سوز است ، این آذر بیاندوز
*