یک شبی مثل این همه شبها
که بسی انجمن شود بر پا
شمع ها بین دود ها، کم نور
دور هم جمع جمعی از ادبا
نوبت شاعری رسید که بود
پر سرایش ترین آن شعرا
رفت پشت تریبون معهود
بعد کلی کف و صفیر و ادا
سینه را صاف کرد چندین بار
روی بینی نهاد عینک را
تا بدانند نیست تکراری
آن چه میخواند و کند انشا
این چنین کرد جمله را آغاز
که ای بقربان پیپ های شما
طی این سال های طولانی
خوانده ام هفت جلدی خود را
از غزل تا قصیده و ترجیع
و از رباعی گرفته تا بالا
از مضامین نغز سبک قدیم
تا سپید و نمونه ی نیما
همه حفظ اید ، خوب میدانم
آن چه را من سروده ام اینجا
نیست شایسته ی شماجز این
پس از این دوره ی چهل یلدا
چه بخوانم برای تان امشب ؟
که ز من تاکنون نگشته ادا !
همره حلقه های دود غلیظ
آفرین شد ز هر طرف به هوا
ناگهان با صدای سنگینی
پاسخ اش داد پیری از اعضا
آن چنان برق پیر، سنگین بود
که فیوزش پرید آن آقا
پیر، الحق که حرف حقّی زد