یک جفت سیمرغ سیمین / بر بال شاهین نشسته
بس با وقار است و سنگین / زیبنده ، زیبا ، خجسته
*
گردیده سنگین دوبال اش / اما در این حال و احوال
کس را نبینی چنان او / در شوق اوج و سبک بال
*
زین پس چو پر می گشاید / در پهنه ی آسمان هاست
شاهین بود سینه و سر / اما پرش بال عنقاست
*
آری بود خوی شاهین / تا اوج ، پرواز کردن
زیبا تر از آن چه باشد؟ / در اوج ، آغاز کردن
*
بشکوه تر آن که امروز / با فجر فرخنده ی ما
فخر امیری نشیند / بر دوش رزمنده ی ما
***
همین دیروز بود انگار ستوان
که می دیدم تو را زانو به زانو
چنان محو رخ خورشید بودی
که گویا ذره ای بودی تو از او
***
نه من ، هر کس نگاهش را بدوزد
نپندارد زمان بگذشته از بیست
بود این طبعِ با خورشید بودن
شعاعش بس که جان بخش و الهیست
***
کنون با آن نشاط و شور دیروز
بود بر شانه ات نقش امیری
الهی تا رسد آن شمس اعظم
بمانیم و نبینی رنگ پیری
*
(احسن که چه تدبیر اثربخش و بجا بود)
*
امسال چه بی سابقه این ماه خدا بود
برنامه ی هرصبح اثربخش وبجا بود
پربار زآموزش و معنا و صفا بود
به به که هماوا همه با ذکر و دعا بود
*
اخلاق و فضیلت همه آموزش یاران
آوای بصیرت کشش و کوشش یاران
از کوثردین چشمه ی پرجوشش یاران
انوار ولایت همه را راهنما بود
*
همخوانی قرآن چه صفا داشت در آغاز
می شد به روی کسب معارف در دل باز
تا صاحب اسرار بگویند به ما راز
از آنچه که در گنج سماوات علا بود
*
از فیض اساتید پر از دانش و حکمت
بس درس گرفتیم زفرآن و ز عترت
بردیم بسی بهره ز سرچشمه ی رحمت
هر روز به از روز دگر محفل ما بود
*
اخلاق نکونام موثر به روان ها
تفسیرزبهرام چه بنشست به جان ها
از نطق حمید آمده در شور جوان ها
گفتار بهشتی همه ره توشه ی ما بود
*
پایان کلاس آن که چه بیدار و چه خوابید
از پایور و آنکه وظیفه ش همه خوانید
آماده ی پاسخ به سئوالات اساتید
با هدیه ی ارزنده که دلشادنما بود
*
چندی پس از آن از پی تدبیر ریاست
این سید رزمنده ی دانای سیاست
محبوب دل ارتش و هر اهل کیاست
طرح نوی افکند که مشمول رضا بود
*
فرمود مدیران ستادی به جماعت
هر روز بیایند و بگویند به نوبت
ازحوزه ی ماموریت وشیوه ی خدمت
آماده هرآن جمع بدین صحن و سرا بود
*
شد حسن ختام سخن این مه کامل
عباس محمدحسنی عالم فاضل
از موسوی و جمع مدیریت عامل
گویم که بسی لایق تحسین رسا بود
*
آهنگ خدا رنگ خدا بود به هرجا
سرمست می جام خدا بد همه دل ها
یادی کنم ازاشک وداع دل شیدا
برچیده شداین سفره ی مخصوص که وا بود
*
باحضرت سجاد و نوایش به سحرگاه
بر بال صحیفه همه دلها شده همراه
بر دیده روان اشک غم از دوری این ماه
آن لحظه ی هجران چه پرازشورونوابود
*
با ماه خدا سالن کوثر زده پیوند
هرصبح سه شنبه بدهم مژده به لبخند
تفسیروتلاوت به همان شیوه ی چون قند
برپاست همان گونه که درفصل عطابود
*
صدشکرعملکرد شدامسال دوچندان
تحفیظ رقم خورد و خبرهای فراوان
باصفحه ی نوساخته درحوزه ی قرآن
تشویق ز شهروز و زکورش چه روابود
*
اینک پی تبریک و به انگیزه ی تقدیر
از سینه بر آریم نوای خوش تکبیر
ای سیدما حق دهدت خیر به تکثیر
اخلاص توشایسته تر از مدح و ثنا بود
*
یکپارچه گوییم به کارت همه احسن
این پنج بهارت به صدارت همه احسن
برنسل سیادت به تبارت همه احسن
اجرت صلوات از لب نیکان و دعا بود
*
همراهی تک تک نشود هیچ فراموش
از نور و صدا تا ف پش و سعی و تکاپوش
عکاسی و دژبان و نظرسنجی باهوش
مأجور بود هرکه در این عرصه به پا بود
*
این شعرو بسی شعر که تقدیم نمودم
از صدق وصفای دل واخلاص سرودم
طاهربود اینها همه اسناد وجودم
ازمرکزاسناد چه کس دید وکجابود؟
*
ای صاحب ما مهدی زهرا نظری کن
برامت و هم رهبرما راهبری کن
تاکور شود خصم بیا جلوه گری کن
تعجیل فرج ذکرهمه بهرشما بود
ساعت به سرعت می رود
پیوسته فرصت می رود
دل سوی غربت می رود
« مسلم به تربت می رود !؟ »
در بهمن سال نود
دور از بلا و چشم بد
از پرتو لطف صمد
« مسلم به تربت می رود !؟ »
نصرمن اللا بهمن است
انا فتحنا بهمن است
والفجر زیبا بهمن است
« مسلم به تربت می رود !؟ »
پرسی که مسلم نام کیست ؟
یعقوبی است آن شیخ بیست
شوخی که زین پس هست و نیست
« مسلم به تربت می رود !؟ »
کپسول شور و هلهله
متن کتاب زلزله
مواج و شیرین چون ژله
« مسلم به تربت می رود !؟ »
مسلم چو قلبش تیر شد
تقدیر بر تغییر شد
در سازمان تدبیر شد
« مسلم به تربت می رود !؟ »
طاهر شد اینک کارساز
دادند دستش اهل راز
قرآن و عترت با نماز
« مسلم به تربت می رود !؟ »
همتا و هموند آمده
با قند و لبخند آمده
او از «پدافند» آمده
« مسلم به تربت می رود !؟ »
مسلم چو « سر بالا » رود
نبـوَد عجب حالا رود
سخت است کاو زاینجا رود
« مسلم به تربت می رود !؟ »
مسلم رود ، طاهر رسد
ماهر رود قاهر رسد
این رشته تا آخر رسد
« مسلم به تربت می رود !؟ »
مسلم کجا ، طاهر کجا
مومن کجا ، ناصر کجا
مرشد کجا، شاعر کجا
« مسلم به تربت می رود !؟ »
ماجمله هم پیمانه ایم
در سازمان همخانه ایم
شمع هم و پروانه ایم
« مسلم به تربت می رود !؟ »
با « آل هاشم » همنفس
یعسوب او ، ما چون عسس
این جمع نیکان اند و بس
« مسلم به تربت می رود !؟ »
شنبه 15/11/1390
سیدالسادات ایامک سعیدا آل هاشم
عید اعظم بس مبارک بر تو بادا آل هاشم
هاشم و عبدمناف و نسل اسماعیل ازین عید
بیرق عزت زند بر بام دنیا، آل هاشم
کوثرجاری غدیر است و نمی آید به پایان
با ولایت شیعه هرگز نیست تنها ، آل هاشم
اندر این روز ولایت می کنم تجدید بیعت
من به جای دست حیدر با تو آقا آل هاشم
نگسلد پیوند ما هرگز ز پیمان ولایت
شاهدم دیدار امروز شما با آل هاشم
حق نمود امروز از آن بیعت اعلام رضایت
آیه ی الیوم را برخواند بر ما آل هاشم
این چنین فرمود پیغمبر : منم مولا به هرکس
بعد من بر او علی گردیده مولا ، آل هاشم
ای لب و دستت به درگاه الهی آبرومند
کن دعا کز ره رسد مهدیّ زهرا ، آل هاشم
تا شود چشم محبان روشن از نور جمالش
جمعه باز آییم بهر تهنیت ، یا آل هاشم
آرزو دارم بود این آخرین عیدم به غیبت
سر زند شمس ولا امروز و فردا ، آل هاشم
چون نباشد برتر از عید غدیر خم در عالم
برترین ها را کند امروز اهدا آل هاشم
تبریز شهر شعر و شعور و ترانه هاست
مهد فنون و مرکز دل های با صفاست
صحبت چو می کنند ز شیرینی زبان
قند و عسل چکیده فراوان به کوچه هاست
نوقا، پنیر، مسقطی و کیف و کفش چرم
سوغات صادراتی از این سوق پر بهاست
عیدغدیر همره یاران روان شدیم
از بهر دست بوسی مردی که بی ریاست
سید محمدِ تقیِ آلِ هاشم آن
وارسته ای که بر همه تبریز رهنماست
عقد اخوّ تی کند اجرا که ماندگار
پیوندهای جامعه با عرش ، سال هاست
بانگ قَبِلتُ از همه ، تصدیق قلب توست
دستت نشان دهد که کجا خانه ی خداست
جاری است رفت و آمد مردم به سانِ رود
دریاست او که این همه امواج از او به پاست
ما را دعای خیر سحرگاهی ات بس است
هر چند دست نسل علی منبع سخاست
ذی حجه است و هر شب و روزش چو هل اتی
شایسته ی هزار هزار آن چنان عطاست
ماه هزار هدیه ی قرآن به اهلبیت
پیوند فاطمی علوی ، ماه انّما ست
ذی حجه ماه شادی اولاد فاطمه است
ماه سرور شیعه ی شیدای مرتضاست
خوشا عارفان را تجلاّی عرفان
چه زیباست باغ مصفای عرفان
بجوی از ولایت ره معرفت را
که عترت بود راه گویای عرفان
چه سرهنگ باشی تو یا آیت لله
که یی ؟ گر ندانی الفبای عرفان
صد اَحسن "سعید علیزاده "ما
که ره یافت بر لا و اِلا ی عرفان
سه تا شصت واحد نه یک حرف کمتر
نموده است طی از سفرهای عرفان
چنان اُنس دارد به ذوالنّون مصری
که او راست پنهان و پیدای عرفان
چو گویند ذوالنّون ، نیاید به اذهان
به غیر از "علیزاده "پویای عرفان
بود خاستگاهش کجا؟"خاروانا"
که برخاست از آن گُهرهای عرفان
بلی ،آذری باشد و سینه سرخی
به دامان سرسبز زیبای عرفان
به "دکتر علیزاده "تبریک گویید
که بنهاده سر بر کف پای عرفان
خدا نعمتت را دوچندان نماید
نمودی ادا ،حقّ والای عرفان
ز سور تو مسرور شد قلب یاران
سعیدا سرت پُر ز سودای عرفان
ز رزق اِلهی بنوش و بنوشان
که احسان بود درس اعلای عرفان
سپاس دگر شاید از "ال هاشم "
کزو گشته فرصت مهیّای عرفان
به تدبیر و سعی اش کند سازمان را
به امّیدِ الله دریای عرفان
1393/5/22
*****************************
تقدیم به دوست عزیز جناب آقای علیزاده
بمناسبت جشن فارغ التحصیلی کارشناسی ارشد
بر سرِ ایران چو افسر ، بامِ آذربایجان
هم طراز شوکت و فر ، نامِ آذربایجان
خاک آذربایجان ، زرخیز باشد هر قدم
«خاروانا» گنج گوهر پرورانَد دَم به دَم
می درخشد « خاروانا » بر جبینِ ورزقان
خانه ی خورشید باشد در زمینِ ورزقان
بار الها «خاروانا» را نگه دار از بلا
مؤمنانش را مکُـن هرگز به سختی مبتلا
دامن این دشت از مرد و زن و برنا و پیر
در پناه لطف و احسانِ دو چندانت بگیر
از «ارسباران» نسیم عشق و عرفان می وزد
هرچه بر این سرزمین حق داده ، افزونتر سِـزَد
«خاروانا» در فضای - وب - بلند آوازه شد
نام زیبای «ارسباران» در این جا تازه شد
همّت والا بنازم مردِ رزم و جبهه را
کرده حقِّ خاکِ پاک و شیرِ مادر را ادا
«پایگاه خاروانا» سنگر فرهنگی اش
ارتش و یک عمرخدمت ، شاهدِ یکرنگی اش
می کند این سرزمین بر نام نیک اش افتخار
«خاروانا» با «علیزاده» است دائم ماندگار
*********************************
تقدیم به استادسعیدعلیزاده
مدیرپایگاه اطلاع رسانی خاروانا